آزادی یا به قول فرنگیون freedom
حق
ما لغات را به لجن میکشیم و آنچنان آنها را زیر لگدهای خود پایمال میکنیم که درباره هر لجنی صدق کند و هر چیزی مصداق آن لغت و لفظ شود و حال آنکه آن لغت از مخزن غیب آمده و حضوری در مراتب بالاتر دارد و این لفظ ظهور و تنزل آن مراتب بالاتر است و داد امیرالمؤمنین درآمد که:
الدّهر أنزلنی ثمّ أنزلنی حتّى قیل معاویة و على
بحثهای فلسفیاش را بگذاریم کنار که حرفزا است.
یکی از همین لغات آزادی است که ما آن را لجن مال یا به قول بشرط شئ نمودهایم بطوری که نمیدانیم خود آزادی چیست و صرفاً و تنها با مصادیق ساخته شده با آن طرفیم و این اول بدبختی ماست.
مثلاً حس میکند که آزادی یعنی حجابِ رها و یا اینکه بتواند در گوشه خیابان شلوارش پایین بکشد و ادرار کند و یا اینکه هرطور که میلش بود بپوشد و بچرد و بخزد و از این دست مصادیق جزئی و کلی که برای ما ساخته شده ولی هیچگاه نفهمیدیم که چرا این آزادی است و خلاف این آزادی نیست!
به قولی باید به دنبال آزادی لا بشرط مقسمی گشت و این بشرط شئ و خدا خودش ما را آدم کند.